سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشمندی که از دانشش استفاده می شود، از هزار عابد بهتر است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :22
بازدید دیروز :79
کل بازدید :504965
تعداد کل یاداشته ها : 179
103/2/7
10:58 ص
موسیقی
مشخصات مدیروبلاگ
 
عبدالله عاصی[94]
عبدالله هستم بنده خدا و از کثرت گناهان مشهور به عاصی

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

وقتی بیعت او فراگیر شد فهمیدم که علی ، ‌فاطمه و حسنین را به در خانه مهاجران و انصار می برد و بیعت ما را با خود در چهار موضع یادآور شده آنان را تحریک می کند.مردم شبانه به او نوید یاری می دهند ولی صبحگاهان کسی به کمک او نمی رود.بر در خانه اش حاضر شده از او خواستم که از خانه بیرون آید.به کنیزش گفتم: به علی بگو برای بیعت با ابوبکر بیرون آید چون مسلمانان با او بیعت کرده اند! پاسخ داد: علی مشغول است.گفتم بهانه نیاور و به او بگو خارج شود و گرنه وارد شده به زور بیرونش می بریم.

فاطمه از اتاق بیرون آمده پشت در منزل ایستاد و گفت : ای گمراهان دروغگوی !‌ چه می گویید ؟ گفتم: ای فاطمه ! گفت: عمر چه می خواهی؟ گفتم: چرا پسر عمویت تو را برای پاسخگویی فرستاده و خود در پس پرده نشسته است؟ گفت: طغیان و سرکشی تو ای بدبخت مرا از خانه به در آورده است.گفتم: این یاوه ها و حرفهای زنانه را کنار گذاشته به علی بگو بیرون آی! دوستی و احترامی در بین نیست.گفت: عمر! آیا مرا از حزب شیطان می ترسانی با اینکه حزب شیطان کوچک است؟ گفتم اگر بیرون نیاید هیزم فراوانی آورده بر روی ساکنان این خانه آتش می افروزم و تمام کسانی را که در این خانه باشند خواهم سوزاند؛مگر اینکه علی را برای بیعت بیرون کشانیده همراه ببریم و تازیانه قنفذ را گرفته بر او زدم و به خالد بن ولید گفتم: بروید و هیزم بیاورید و گفتم: آن را بر می افروزم.

[فاطمه سلام علیها] گفت: ای دشمن خدا و دشمن رسول او و دشمن امیرالمومنین !‌

فاطمه دستهایش را جلو در گرفته نمی گذاشت در باز شود.او را به یک سوی افکندم،سر راه بر من گرفت با تازیانه بر دستهایش زدم از شدت درد ناله و فریادش بلند شد.تصمیم گرفتم قدری نرم شوم و از در خانه برگردم.در این هنگام به یاد دشمنی علی و حرص و ولع او در ریختن خون بزرگان عرب و نیرنگ محمد و سحرش افتادم.لگدی بر در زدم وی که محکم بر در چسبیده بود تا باز نشود فریادی زد که پنداشتم مدینه زیر و رو شد و صدا زد :

ای پدر ! ای رسول خدا ! با حبیبه تو و دخترت بدینگونه رفتار می شود.

آه ای فضه مرا بگیر ! به خدا سوگند که فرزندی که در شکم داشتم کشته شد.

صدای آه و ناله او را به خاطر درد زایمان در حالی که به دیوار تکیه داده بود شنیدم.در را باز کرده وارد خانه شدم.با جهره ای با من روبرو شد که دیدگانم را فرو بست.از روی مقنعه به گونه ای بر صورتش نواختم که گوشواره از گوشش به در آمد و به زمین پخش شد.

علی از خانه بیرون آمد.همین که چشمم به او افتاد با شتاب از خانه بیرون رفته به خالد و قنفذ و همراهانش گفتم: از گرفتاری عجیبی رها شدم.(و در روایت دیگری: جنایت بزرگی مرتکب شدم که بر خود ایمن نیستم این علی است که از خانه بیرون آمده من و همه شما توان مقاومت در برابر او را نداریم) علی او را دریافت در حالی که فاطمه دست بر جلوی سر گرفته می خواست چادر از سر بردارد و به پیشگاه خداوند از آنچه بر سرش آمده شکوه نموده از او کمک بگیرد.علی چادر بر سر او انداخته در حالیکه به شدت عصبانی بود به او گفت: ای دختر رسول خدا ! خداوند پدرت را به عنوان رحمت برای جهانیان مبعوث کرد به خدا سوگند اگر چادر از سر برداری و از پروردگارت بخواهی که این مردم را نابود سازد، دعایت به اجابت خواهد رسید به طوری که در روی زمین از اینان هیچ انسانی باقی نخواهد ماند.زیرا مقام تو و پدرت در پیشگاه خداوند بزرگتر است از نوح که خداوند به خاطر او تمام ساکنان روی زمین و کسانی را که در زیر آسمان به سر می بردند به جز همان چند نفری که در کشتی بودند نابود ساخت و نیز قوم هود را به خاطر اینکه او را تکذیب کرده بودند و قوم عاد را به وسیله باد تند و سهمگین از بین برد.تو و پدرت از هود برترید.ثمود را که دوازده هزار نفر بودند به خاطر آن ناقه و بچه اش عذاب کرد.تو ای بانوی زنان! براین خلق نگون بخت رحمت باش و موجب عذاب و نابودی آنان مباش.

درد زایمان سخت او را فراگرفته بود، به درون خانه رفت و کودکش را که علی او را محسن نامیده بود، سقط کرد. جمعیت فراوانی را در آنجا گرد آوردم اما نه بدان جهت که از کثرت آنان در مقابل علی کاری ساخته باشد بلکه برای دلگرمی خودم. او را در حالی که کاملا محاصره بود، به زور از خانه اش بیرون آورده برای اخذ بیعت به جلو راندم و به درستی می دانستم که اگر من و تمامی ساکنان روی زمین کوشش می کردیم که بر او پیروز شویم زورمان به او نمی رسید.اما مطالبی را در نظر داشت که من به خوبی می دانستم و هم اکنون نمی شود بگویم.

(مقصود همان وصیت و سفارش پیامبر صلوات الله علیه وآله به حضرتش در خصوص عدم استفاده از شمشیر برای احقاق حق_جانشینی پیامبر_بود.)

هنگامی که به سقیفه بنی ساعده رسیدم ابوبکر و اطرافیانش از جا حرکت کرده علی را مسخره کردند.علی گفت: ای عمر! می خواهی در آنچه که فعلا به تاخیر انداخته ام شتاب کنم و کاری که از آن خوشت نمی آید انجام دهم؟ گفتم: نه یا امیرالمومنین!

به خدا سوگند که خالد سخنان مرا شنید به شتاب نزد ابوبکر رفته سه مرتبه به او گفت: مرا چکار با عمر؟ و مردم این سخنان را می شنیدند.هنگامی که علی به سقیفه رسید ابوبکر کودکانه به او نگریست و وی را مسخره کرد.

به او گفتم: تو ای اباالحسن بیعت کردی برگرد! ولی خود گواهم بر اینکه او بیعت ننموده و دستش را به سوی ابوبکر دراز نکرد و من می ترسیدم که در آنچه که می خواست انجام دهد و به تاخیر انداخته بود، عجله کند.از این رو چندان اصرار نکردم که باید حتما بیعت کند.ابوبکر از ناراحتی و ترسی که از او داشت اصلا نمی خواست که علی را در آنجا ببیند.علی از سقیفه برگشت.پرسیدم کجا رفت؟ گفتند: به کنار قبر رسول خدا رفته در آنجا نشسته است.من و ابوبکر از جا حرکت کرده دوان دوان به مسجد رفتیم.ابوبکر می گفت: وای بر تو این چه کاری بود که با فاطمه انجام دادی؟ به خدا سوگند این کار زیانی آشکار است.گفتم: بزرگترین کاری که نسبت به تو انجام داده همین است که با ما بیعت نکرد و چندان مطمئن نیستم که مسلمانان اطرافش را نگیرند.گفت: چه می کنی؟ گفتم: چنین وانمود می کنم که او در کنار قبر محمد با تو بیعت کرده است.

خود را به او رسانیده در حالی که قبر را پیش روی خود قرار داده دستهایش را روی خاک قبر گذاشته بود و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و خذیفه بن یمان اطرافش را گرفته بودند، در کنارش نشستیم.به ابوبکر گفتم که او هم مانند علی دستش را روی قبر نزدیک دست علی بگذارد.او دستش را گذاشت و من دست او را گرفته تا به دست علی بکشم و بگویم علی بیعت کرده است ولی علی دستش را برداشت.با ابوبکر از جا حرکت کرده پشت به آنان نموده می گفتم: خداوند به علی پاداش خیر عنایت کند.وقتی به کنار قبر رسول خدا حاضر شدی از بیعت با تو خودداری نکرد.ابوذر جندب بن جناده غفاری از بین مردم برخاسته فریاد می زد و می گفت: به خدا سوگند ای دشمن خدا! علی هیچگاه با یک برده آزاد شده بیعت نکرد.ما به راه خود ادامه داده به هر کس که می رسیدیم می گفتیم: علی با ما بیعت کرده است و ابوذر تکذیب حرف ما را می کرد.به خدا سوگند که وی نه در دوران خلافت ابوبکر و نه در زمان حکومت من با ما بیعت نکرد و نه با کسی که پس از من خواهد بود.دوازده نفر از اصحاب و یاران او نیز با ابوبکر و من بیعت نکردند.

ای معاویه !‌ چه کسی کارهای مرا انجام داده و چه کسی انتقام گذشتگان را غیر از من از او گرفته است؟ اما تو و پدرت ابوسفیان و برادرت عتبه کارهایی که در تکذیب محمد و نیرنگهایی که با او کردید به درستی می دانم و کاملا از حرکتهایی که در مکه انجام می دادید و در کوه حرا می خواتسد او را بکشید آگاهم. جمعیت ها را علیه او راه انداختید. احزاب را تشکیل دادید پدرت بر شتر سوار شد و آنان را رهبری کرد و محمد درباره او گفته بود: خداوند سواره و زمامدار و راننده را لعنت کند که پدرت سوار و برادرت زمامدار و تو راننده بودی.

مادرت هند را از خاطر نبرده ام که چقدر به وحشی بخشید تا این که خود را از دیدگاه حمزه پنهان کرد و او را که در سرزمینش «شیر خدا» می نامیدند با نیزه زد و سپس دلش را شکافت و جگرش را بیرون کشیده نزد مادرت آورد و محمد با سحرش پنداشت که وقتی جگر حمزه به دهان هند برسد و بخواهد آن را بجود، سنگ سختی خواهد شد.او جگر را از دهان بیرون انداخت و محمد و یارانش او را هند جگرخوار نامیدند و نیز سخنان او را در اشعارش برای دشمنی با محمد و سربازانش فراموش نکرده ام که چنین سرود :

نحن بنات طارق                             نمشی علی النمارق

ما دختران طارقیم که بر روی فرشهای گرانبها راه می رویم.

کالدرر فی المخانق                          والمسک فی المفارق

به مانند در در صدف و مشک در مشکدان می باشم.

ان یقبلوا نعانق                                او یدبروا نفارق

اگر مردان روی آورند در آغوششان می گیریم و اگر پشت کنند،

فراق غیر وامق            بدن ناراحتی از آنها جدا می شویم.

زنان قبیله او در جامه های زرد پر رنگ چهره ها را گشوده دست و سرهایشان را برهنه و آشکار نموده مردم را بر جنگ و پیکار با محمد تحریک می کردند.شما به دلخواه خود مسلمان نشدید بلکه در روز فتح مکه با اکراه و زور تسلیم شده محمد شما را آزاد شده و زید برادر من و عقیل برادر علی بن ابیطالب و عمویشان عباس را مثل آنان قرار داد.وی از پدرت چندان دل خوشی نداشت هنگامی که به او گفت: به خدا سوگند ای پسر ابی کبشه مدینه را پر از مردان جنگی و پیاده و سوار خواهم کرد و بین تو و این دشمنان جدایی افکنده نمی گذارم زیانی به تو برسانند.محمد در حالی که به مردم فهمانید که باطن او را می داند به او گفت: ای ابوسفیان! خداوند مرا از شر تو نگه دارد. و او (محمد) به مردم گفته بود: بر این منبر کسی غیر از من و علی و پیروانش از افراد خانواده اش نباید بالا برود. سحرش باطل و تلاشش بی نتیجه ماند و ابوبکر بر منبر بالا رفت و پس از او من بالا رفتم. و ای بنی امیه! امیدوارم که شما چوبه های طناب این خیمه را برافراشته باشید! بدین جهت ولایت شام را به تو سپرده هرگونه تصرف مالکانه در آن سرزمین به تو واگذار کرده تو را به مردم شناساندم تا با گفتار او درباره شما مخالفت کرده از اینکه او در شعر و نثر گفته بود: جبرائیل از سوی پروردگارم به من وحی کرده و گفته است:(والشجره الملعونه فی القرآن) و پنداشته که مقصود از شجره ملعونه شمایید باکی ندارم.او دشمنی خود را با شما به هنگامی که به حکومت رسید آشکار کرد همانطور که هاشم و پسرانش همیشه دشمنان عبدشمس بودند.

ای معاویه! من با این یادآوری ها و شرح و بسطی که از جریانات به تو کردم خیرخواه و ناصح و دلسوز تو می باشم و از کم حوصلگی، بی ظرفیتی، نداشتن شرح صدر و کمی بردباریت ترس آن را دارم که در آنچه که به تو سفارش کرده اختیار شریعت و امت محمد را به دست تو دادم، شتاب کرده و بخواهی از او انتقام بگیری و از این که مرده او را نکوهش کرده و یا در آنچه که آورده بخواهی آنها را رد کنی و یا کوچک بشماری و در آن صورت تو به هلاکت خواهی رسید و آن وقت هر آنچه که برافراشته ام، فرود آمده آنچه که ساخته ام ویران می شود.

به هنگامی که می خواهی به مسجد و منبر محمد وارد شوی کاملا بر حذر باش و احتیاط را از دست مده و در ظاهر تمام مطالبی را که محمد آورده تصدیق کن! با رعیت خود درگیر مشو و اظهار دلسوزی و دفاع از آنها را بنما.حلم و بردباری نشان داده و نسیم عطا و بخشش خود را نسبت به همگان بگستر! حدود را در بین آنان اقامه کرده به آنان چنین نشان نده که حقی از حقوق الهی را واگذار می کنی، واجبی را ناقص مگذار و سنت محمد را تغییر نده که نتیجه اش آن می شود که امت بر ما می شورند و تباه می گردند.بلکه آنان را از همان محل آرامش و امنیتشان بگیر و به دست خودشان آنان را بکش و باشمشیر خودشان نابودشان ساز! با آنان مسامحه و سهل انگاری داشته باش و برخورد نکن.نرم خو باش و غرامت مگیر!در مجلس خود برایشان جای باز کن و به هنگام نشستن در کنارت احترامشان بگذار.آنان را به دست رئیس خودشان بکش.خوشرو و بشاش باش. خشمت را فرو ده و از آنان بگذر! در این صورت دوستت خواهند داشت و از تو اطاعت خواهند کرد.از این که علی و فرزندانش حسن و حسین بر ما و تو بشورند خاطر جمع نیستم.اگر به هموراهی و کمک گروهی از امت توانستی با انان پیکار کنی، انجام ده و به کارهای کوچک قانع مباش و تصمیم به کارهای بزرگ بگیر! وصیت و سفارشم را که به تو کردم حفظ کن آن را پنهان نموده آشکار مساز.دستوراتم را امتثال کرده گوش به فرمانم باش! بر تو مباد که به فکر مخالفت با من باشی.راه و روش پیشینیان خود را در پیش گیر و انتقام خون آنان را بگیر و دنباله رو آنها باش! من تمام رازهای نهانی و مطالب آشکار خود را به تو گفتم و مطلب را با این شعر به پایان می برم‌ :

معاوی ان القوم جلت امورهم               بدعوه من عم البریه بالوتری

ای معاویه! مردم کارهایشان بزرگ شده و پیشرفت کرده و به دعوت آن کس که به تنهایی تمام جهان را گرفت

صبوت الی دین لهم فأرابنی                فأبعد بدین قد قصمت به ظهری

کودکانه و از روی نافهمی به دینشان مایل شدم و مرا به شک و تردید انداخت.دور باد آن دینی که پشت خود را به آن شکستم.(الی آخر)

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علی ذلک اللهم العنهم جمیعا


88/11/28::: 7:31 ص
نظر()