هزار دشمنم ار می کنند قصد هلاک
گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
مرا امید وصال تو زنده می دارد
و گرنه هر شبم از هجر توست بیم هلاک
نفس نفس اگر از باد نشنوم بویش
زمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاک
رود بخواب دو چشم خیال تو هیهات
بود صبور دل اندر فراق تو حاشاک
اگر تو زخم زنی به که دیگری مرهم
وگر تو زهر دهی به که دیگری تریاک
بضرب سیفک قتلی حیاتنا ابدا
لان روحی قد طاب ان یکون فداک
عنان مپیچ که گر می زنی بشمشیرم
سپر کنم سر و دستت ندارم از فتراک
ترا چنانکه تویی هر نظر کجا بیند
بقدر دانش خویش هر کسی کند ادراک
بچشم خلق ، عزیز جهان شود حافظ
که بر در تو نهد روی مسکنت بر خاک
جناب حافظ رضوان الله علیه