وقتی بیعت او فراگیر شد فهمیدم که علی ، فاطمه و حسنین را به در خانه مهاجران و انصار می برد و بیعت ما را با خود در چهار موضع یادآور شده آنان را تحریک می کند.مردم شبانه به او نوید یاری می دهند ولی صبحگاهان کسی به کمک او نمی رود.بر در خانه اش حاضر شده از او خواستم که از خانه بیرون آید.به کنیزش گفتم: به علی بگو برای بیعت با ابوبکر بیرون آید چون مسلمانان با او بیعت کرده اند! پاسخ داد: علی مشغول است.گفتم بهانه نیاور و به او بگو خارج شود و گرنه وارد شده به زور بیرونش می بریم.
فاطمه از اتاق بیرون آمده پشت در منزل ایستاد و گفت : ای گمراهان دروغگوی ! چه می گویید ؟ گفتم: ای فاطمه ! گفت: عمر چه می خواهی؟ گفتم: چرا پسر عمویت تو را برای پاسخگویی فرستاده و خود در پس پرده نشسته است؟ گفت: طغیان و سرکشی تو ای بدبخت مرا از خانه به در آورده است.گفتم: این یاوه ها و حرفهای زنانه را کنار گذاشته به علی بگو بیرون آی! دوستی و احترامی در بین نیست.گفت: عمر! آیا مرا از حزب شیطان می ترسانی با اینکه حزب شیطان کوچک است؟ گفتم اگر بیرون نیاید هیزم فراوانی آورده بر روی ساکنان این خانه آتش می افروزم و تمام کسانی را که در این خانه باشند خواهم سوزاند؛مگر اینکه علی را برای بیعت بیرون کشانیده همراه ببریم و تازیانه قنفذ را گرفته بر او زدم و به خالد بن ولید گفتم: بروید و هیزم بیاورید و گفتم: آن را بر می افروزم.
[فاطمه سلام علیها] گفت: ای دشمن خدا و دشمن رسول او و دشمن امیرالمومنین !
فاطمه دستهایش را جلو در گرفته نمی گذاشت در باز شود.او را به یک سوی افکندم،سر راه بر من گرفت با تازیانه بر دستهایش زدم از شدت درد ناله و فریادش بلند شد.تصمیم گرفتم قدری نرم شوم و از در خانه برگردم.در این هنگام به یاد دشمنی علی و حرص و ولع او در ریختن خون بزرگان عرب و نیرنگ محمد و سحرش افتادم.لگدی بر در زدم وی که محکم بر در چسبیده بود تا باز نشود فریادی زد که پنداشتم مدینه زیر و رو شد و صدا زد :
ای پدر ! ای رسول خدا ! با حبیبه تو و دخترت بدینگونه رفتار می شود.
آه ای فضه مرا بگیر ! به خدا سوگند که فرزندی که در شکم داشتم کشته شد.
صدای آه و ناله او را به خاطر درد زایمان در حالی که به دیوار تکیه داده بود شنیدم.در را باز کرده وارد خانه شدم.با جهره ای با من روبرو شد که دیدگانم را فرو بست.از روی مقنعه به گونه ای بر صورتش نواختم که گوشواره از گوشش به در آمد و به زمین پخش شد.
علی از خانه بیرون آمد.همین که چشمم به او افتاد با شتاب از خانه بیرون رفته به خالد و قنفذ و همراهانش گفتم: از گرفتاری عجیبی رها شدم.(و در روایت دیگری: جنایت بزرگی مرتکب شدم که بر خود ایمن نیستم این علی است که از خانه بیرون آمده من و همه شما توان مقاومت در برابر او را نداریم) علی او را دریافت در حالی که فاطمه دست بر جلوی سر گرفته می خواست چادر از سر بردارد و به پیشگاه خداوند از آنچه بر سرش آمده شکوه نموده از او کمک بگیرد.علی چادر بر سر او انداخته در حالیکه به شدت عصبانی بود به او گفت: ای دختر رسول خدا ! خداوند پدرت را به عنوان رحمت برای جهانیان مبعوث کرد به خدا سوگند اگر چادر از سر برداری و از پروردگارت بخواهی که این مردم را نابود سازد، دعایت به اجابت خواهد رسید به طوری که در روی زمین از اینان هیچ انسانی باقی نخواهد ماند.زیرا مقام تو و پدرت در پیشگاه خداوند بزرگتر است از نوح که خداوند به خاطر او تمام ساکنان روی زمین و کسانی را که در زیر آسمان به سر می بردند به جز همان چند نفری که در کشتی بودند نابود ساخت و نیز قوم هود را به خاطر اینکه او را تکذیب کرده بودند و قوم عاد را به وسیله باد تند و سهمگین از بین برد.تو و پدرت از هود برترید.ثمود را که دوازده هزار نفر بودند به خاطر آن ناقه و بچه اش عذاب کرد.تو ای بانوی زنان! براین خلق نگون بخت رحمت باش و موجب عذاب و نابودی آنان مباش.
درد زایمان سخت او را فراگرفته بود، به درون خانه رفت و کودکش را که علی او را محسن نامیده بود، سقط کرد. جمعیت فراوانی را در آنجا گرد آوردم اما نه بدان جهت که از کثرت آنان در مقابل علی کاری ساخته باشد بلکه برای دلگرمی خودم. او را در حالی که کاملا محاصره بود، به زور از خانه اش بیرون آورده برای اخذ بیعت به جلو راندم و به درستی می دانستم که اگر من و تمامی ساکنان روی زمین کوشش می کردیم که بر او پیروز شویم زورمان به او نمی رسید.اما مطالبی را در نظر داشت که من به خوبی می دانستم و هم اکنون نمی شود بگویم.
(مقصود همان وصیت و سفارش پیامبر صلوات الله علیه وآله به حضرتش در خصوص عدم استفاده از شمشیر برای احقاق حق_جانشینی پیامبر_بود.)
هنگامی که به سقیفه بنی ساعده رسیدم ابوبکر و اطرافیانش از جا حرکت کرده علی را مسخره کردند.علی گفت: ای عمر! می خواهی در آنچه که فعلا به تاخیر انداخته ام شتاب کنم و کاری که از آن خوشت نمی آید انجام دهم؟ گفتم: نه یا امیرالمومنین!
به خدا سوگند که خالد سخنان مرا شنید به شتاب نزد ابوبکر رفته سه مرتبه به او گفت: مرا چکار با عمر؟ و مردم این سخنان را می شنیدند.هنگامی که علی به سقیفه رسید ابوبکر کودکانه به او نگریست و وی را مسخره کرد.
به او گفتم: تو ای اباالحسن بیعت کردی برگرد! ولی خود گواهم بر اینکه او بیعت ننموده و دستش را به سوی ابوبکر دراز نکرد و من می ترسیدم که در آنچه که می خواست انجام دهد و به تاخیر انداخته بود، عجله کند.از این رو چندان اصرار نکردم که باید حتما بیعت کند.ابوبکر از ناراحتی و ترسی که از او داشت اصلا نمی خواست که علی را در آنجا ببیند.علی از سقیفه برگشت.پرسیدم کجا رفت؟ گفتند: به کنار قبر رسول خدا رفته در آنجا نشسته است.من و ابوبکر از جا حرکت کرده دوان دوان به مسجد رفتیم.ابوبکر می گفت: وای بر تو این چه کاری بود که با فاطمه انجام دادی؟ به خدا سوگند این کار زیانی آشکار است.گفتم: بزرگترین کاری که نسبت به تو انجام داده همین است که با ما بیعت نکرد و چندان مطمئن نیستم که مسلمانان اطرافش را نگیرند.گفت: چه می کنی؟ گفتم: چنین وانمود می کنم که او در کنار قبر محمد با تو بیعت کرده است.
خود را به او رسانیده در حالی که قبر را پیش روی خود قرار داده دستهایش را روی خاک قبر گذاشته بود و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و خذیفه بن یمان اطرافش را گرفته بودند، در کنارش نشستیم.به ابوبکر گفتم که او هم مانند علی دستش را روی قبر نزدیک دست علی بگذارد.او دستش را گذاشت و من دست او را گرفته تا به دست علی بکشم و بگویم علی بیعت کرده است ولی علی دستش را برداشت.با ابوبکر از جا حرکت کرده پشت به آنان نموده می گفتم: خداوند به علی پاداش خیر عنایت کند.وقتی به کنار قبر رسول خدا حاضر شدی از بیعت با تو خودداری نکرد.ابوذر جندب بن جناده غفاری از بین مردم برخاسته فریاد می زد و می گفت: به خدا سوگند ای دشمن خدا! علی هیچگاه با یک برده آزاد شده بیعت نکرد.ما به راه خود ادامه داده به هر کس که می رسیدیم می گفتیم: علی با ما بیعت کرده است و ابوذر تکذیب حرف ما را می کرد.به خدا سوگند که وی نه در دوران خلافت ابوبکر و نه در زمان حکومت من با ما بیعت نکرد و نه با کسی که پس از من خواهد بود.دوازده نفر از اصحاب و یاران او نیز با ابوبکر و من بیعت نکردند.
ای معاویه ! چه کسی کارهای مرا انجام داده و چه کسی انتقام گذشتگان را غیر از من از او گرفته است؟ اما تو و پدرت ابوسفیان و برادرت عتبه کارهایی که در تکذیب محمد و نیرنگهایی که با او کردید به درستی می دانم و کاملا از حرکتهایی که در مکه انجام می دادید و در کوه حرا می خواتسد او را بکشید آگاهم. جمعیت ها را علیه او راه انداختید. احزاب را تشکیل دادید پدرت بر شتر سوار شد و آنان را رهبری کرد و محمد درباره او گفته بود: خداوند سواره و زمامدار و راننده را لعنت کند که پدرت سوار و برادرت زمامدار و تو راننده بودی.
مادرت هند را از خاطر نبرده ام که چقدر به وحشی بخشید تا این که خود را از دیدگاه حمزه پنهان کرد و او را که در سرزمینش «شیر خدا» می نامیدند با نیزه زد و سپس دلش را شکافت و جگرش را بیرون کشیده نزد مادرت آورد و محمد با سحرش پنداشت که وقتی جگر حمزه به دهان هند برسد و بخواهد آن را بجود، سنگ سختی خواهد شد.او جگر را از دهان بیرون انداخت و محمد و یارانش او را هند جگرخوار نامیدند و نیز سخنان او را در اشعارش برای دشمنی با محمد و سربازانش فراموش نکرده ام که چنین سرود :
نحن بنات طارق نمشی علی النمارق
ما دختران طارقیم که بر روی فرشهای گرانبها راه می رویم.
کالدرر فی المخانق والمسک فی المفارق
به مانند در در صدف و مشک در مشکدان می باشم.
ان یقبلوا نعانق او یدبروا نفارق
اگر مردان روی آورند در آغوششان می گیریم و اگر پشت کنند،
فراق غیر وامق بدن ناراحتی از آنها جدا می شویم.
زنان قبیله او در جامه های زرد پر رنگ چهره ها را گشوده دست و سرهایشان را برهنه و آشکار نموده مردم را بر جنگ و پیکار با محمد تحریک می کردند.شما به دلخواه خود مسلمان نشدید بلکه در روز فتح مکه با اکراه و زور تسلیم شده محمد شما را آزاد شده و زید برادر من و عقیل برادر علی بن ابیطالب و عمویشان عباس را مثل آنان قرار داد.وی از پدرت چندان دل خوشی نداشت هنگامی که به او گفت: به خدا سوگند ای پسر ابی کبشه مدینه را پر از مردان جنگی و پیاده و سوار خواهم کرد و بین تو و این دشمنان جدایی افکنده نمی گذارم زیانی به تو برسانند.محمد در حالی که به مردم فهمانید که باطن او را می داند به او گفت: ای ابوسفیان! خداوند مرا از شر تو نگه دارد. و او (محمد) به مردم گفته بود: بر این منبر کسی غیر از من و علی و پیروانش از افراد خانواده اش نباید بالا برود. سحرش باطل و تلاشش بی نتیجه ماند و ابوبکر بر منبر بالا رفت و پس از او من بالا رفتم. و ای بنی امیه! امیدوارم که شما چوبه های طناب این خیمه را برافراشته باشید! بدین جهت ولایت شام را به تو سپرده هرگونه تصرف مالکانه در آن سرزمین به تو واگذار کرده تو را به مردم شناساندم تا با گفتار او درباره شما مخالفت کرده از اینکه او در شعر و نثر گفته بود: جبرائیل از سوی پروردگارم به من وحی کرده و گفته است:(والشجره الملعونه فی القرآن) و پنداشته که مقصود از شجره ملعونه شمایید باکی ندارم.او دشمنی خود را با شما به هنگامی که به حکومت رسید آشکار کرد همانطور که هاشم و پسرانش همیشه دشمنان عبدشمس بودند.
ای معاویه! من با این یادآوری ها و شرح و بسطی که از جریانات به تو کردم خیرخواه و ناصح و دلسوز تو می باشم و از کم حوصلگی، بی ظرفیتی، نداشتن شرح صدر و کمی بردباریت ترس آن را دارم که در آنچه که به تو سفارش کرده اختیار شریعت و امت محمد را به دست تو دادم، شتاب کرده و بخواهی از او انتقام بگیری و از این که مرده او را نکوهش کرده و یا در آنچه که آورده بخواهی آنها را رد کنی و یا کوچک بشماری و در آن صورت تو به هلاکت خواهی رسید و آن وقت هر آنچه که برافراشته ام، فرود آمده آنچه که ساخته ام ویران می شود.
به هنگامی که می خواهی به مسجد و منبر محمد وارد شوی کاملا بر حذر باش و احتیاط را از دست مده و در ظاهر تمام مطالبی را که محمد آورده تصدیق کن! با رعیت خود درگیر مشو و اظهار دلسوزی و دفاع از آنها را بنما.حلم و بردباری نشان داده و نسیم عطا و بخشش خود را نسبت به همگان بگستر! حدود را در بین آنان اقامه کرده به آنان چنین نشان نده که حقی از حقوق الهی را واگذار می کنی، واجبی را ناقص مگذار و سنت محمد را تغییر نده که نتیجه اش آن می شود که امت بر ما می شورند و تباه می گردند.بلکه آنان را از همان محل آرامش و امنیتشان بگیر و به دست خودشان آنان را بکش و باشمشیر خودشان نابودشان ساز! با آنان مسامحه و سهل انگاری داشته باش و برخورد نکن.نرم خو باش و غرامت مگیر!در مجلس خود برایشان جای باز کن و به هنگام نشستن در کنارت احترامشان بگذار.آنان را به دست رئیس خودشان بکش.خوشرو و بشاش باش. خشمت را فرو ده و از آنان بگذر! در این صورت دوستت خواهند داشت و از تو اطاعت خواهند کرد.از این که علی و فرزندانش حسن و حسین بر ما و تو بشورند خاطر جمع نیستم.اگر به هموراهی و کمک گروهی از امت توانستی با انان پیکار کنی، انجام ده و به کارهای کوچک قانع مباش و تصمیم به کارهای بزرگ بگیر! وصیت و سفارشم را که به تو کردم حفظ کن آن را پنهان نموده آشکار مساز.دستوراتم را امتثال کرده گوش به فرمانم باش! بر تو مباد که به فکر مخالفت با من باشی.راه و روش پیشینیان خود را در پیش گیر و انتقام خون آنان را بگیر و دنباله رو آنها باش! من تمام رازهای نهانی و مطالب آشکار خود را به تو گفتم و مطلب را با این شعر به پایان می برم :
معاوی ان القوم جلت امورهم بدعوه من عم البریه بالوتری
ای معاویه! مردم کارهایشان بزرگ شده و پیشرفت کرده و به دعوت آن کس که به تنهایی تمام جهان را گرفت
صبوت الی دین لهم فأرابنی فأبعد بدین قد قصمت به ظهری
کودکانه و از روی نافهمی به دینشان مایل شدم و مرا به شک و تردید انداخت.دور باد آن دینی که پشت خود را به آن شکستم.(الی آخر)
اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علی ذلک اللهم العنهم جمیعا
با توجه به ایام شهادت حضرت محسن علیه السلام و سالگرد غصب خلافت و توطئه شوم و کفرآلود سقیفه بنی ساعده و هتک حرمت و ظلم به دردانه رسول حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها این نامه نسبتا طولانی را که از سند معتبری برخوردار است و نشاندهنده کفر همیشگی دشمن خدا و رسول می باشد تا روز نهم ربیع الاول یعنی روز به درک واصل شدن عمر (علیه آلاف اللعنه والعذاب) برایتان خواهم نگاشت تا بیشتر به حقیقت باطن و چهره واقعی این موجود منحوس و خبیث پی ببریم.ان شاءالله.تا از یک سو بدانیم برادران دینی ما چه شخص رذل و پست و کافر و حرامزاده ای را که حتی یک لحظه به اسلام و پیامبر ایمان نداشته به جای امیرالمومنین علی علیه السلام بر مسند پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله نشانده اند و خلیفه مسلمین می دانندو از سوی دیگر نسبت به گوشه ای مظلومیت اهل بیت پیامبر خصوصا امیرالمومنین و حضرت زهرا سلام الله علیهما آگاهی یابیم.هنگامی که ظالم خود به ظلمش اقرار می کند هم عمق ظلم را نشان می دهد و هم نهایت مظلومیت مظلوم را .
این روایت در کتاب «فاطمه الزهرا بهجه قلب المصطفی» به نقل از کتاب دلائل الامامه و همچنین در کتاب «عوالم العلوم و مستدرکاتها» و کتاب شریف بحارالانوار جلد 30 (چاپ جدید) صفحه 294 آمده است و عین عبارت آن بدین گونه است :
ابوالحسن محمد بن هارون بن موسی تلعکبری از پدرش از ابوعلی محمد بن همام از جعفر بن محمد بن مالک فزاری کوفی از عبدالرحمن بن سنان صیرفی از جعفربن علی جواد از حسن بن مسکان از مفضل بن عمر جعفی از جابر جعفی از سعید بن مسیب روایت کرده :
پس از آنکه خبر شهادت امام حسین علیه السلام به مردم مدینه رسید، مردم از اینکه سر آن حضرت را بریده و برای یزید بن معاویه برده اند و هجده نفر از افراد خاندان و سی و پنج نفر از یاران او را کشته، گلوی کودکش علی را آماج تیر ساخته، او را پیش رویش کشته و زنان و فرزندانش را به اسارت برده اند سخت ناراحت شده در منزل ام سلمه در حضور زنان و همسران رسول خدا و دیگر خانه های مهاجران و انصار به اقامه عزا و تشکیل مجالس سوگواری پرداختند.
در این حال عبدالله بن عمر خطاب شیون کنان، گریبان چاک، برسرزنان از خانه به در آمده می گفت : ای گروه بنی هاشم و ای قریش و ای مهاجران و انصار! آیا شما زنده هستید و روزی می خورید و می بینید که درباره رسول خدا و خاندان و فرزندانش چنین ستمی را روا داشته اند.باوجود یزید قرار و آرامشی نیست.
شبانگاه از مدینه خارج شده به هر شهری که رسید فریاد برآورده مردم آنجا را علیه یزید تحریک کرد.(گزارش کار او مرتب به یزید می رسید)و به هیچ جمعیتی نمی رسید مگر اینکه آنها یزید را لعن و نفرین می کردند،به سخنان عبدالله گوش فراداده می گفتند : این عبدالله پسر عمر خطاب خلیفه رسول خداست که از اعمال یزید ناراحت شده کارهای او را نسبت به خاندان رسول خدا صلی الله علیه وآله زشت دانسته و مردم را علیه یزید تحریک می کند.هرکس جواب مثبت به او ندهد دیندار و مسلمان نیست. تا اینکه به شهر شام رسید.مردم از دیدار او و شنیدن سخنانش مضطرب شدند.سرانجام وی به همراهی گروهی از مردم که پشت سرش به راه افتاده بودند بر در خانه یزید رسید.نگهبان یزید بر او وارد شده وی را از ورود عبدالله آگاه کرد.عبدالله دست بر سر گذاشته مردم در اطراف او جنب و جوش داشتند.یزید گفت : این خروشی از فریادهای ابو محمد است و به زودی از این حالت بیرون می آید.یزید به خود او به تنهایی اجازه ورود داد و عبدالله شیون کنان وارد شده می گفت : وارد نمی شوم ای امیرالمومنین! تو با خاندان رسول خدا کاری انجام دادی که اگر ترک و روم می توانستند کاری انجام دهند این کارها را نمی کردند و آنچه را که تو روا داشتی روا نمی داشتند.
یزید به او خوشامد گفت او را در آغوش گرفت و گفت: ای ابومحمد! آرام گیر و جوش و خروش نداشته باش عاقلانه بیاندیش با دیدگان خود بنگر و با گوش خود بشنو.درباره پدرت عمربن خطاب چه می گویی؟ آیا خلیفه رسول خدا را انسانی راهنما و هدایت یافته و یار و یاور پیامبر و پدرزن او می دانی که خواهرت حفصه را به عقد رسول خدا درآورده است و آن کسیکه گفت : «خداوند در پنهانی عبادت نمی شود»؟
عبدالله گفت: آری،وی همانگونه بود که تو او را توصیف کردی.درباره او چه می گویی؟
یزید گفت: آیا پدر تو حکومت شام را به پدر من داد یا پدر من خلافت رسول خدا را به پدر تو داد ؟
عبدالله گفت: پدر من حکومت شام را به پدر تو واگذار کرد.
یزید گفت: آیا به واگذاری حکومت شام از سوی پدرت به پدر من راضی هستی یا نیستی؟
عبدالله گفت: آری راضی هستم.
یزید گفت: آیا پدرت را قبول داری؟ گفت : آری.
در این هنگام یزید دست بر دست عبدالله بن عمر زده او را گرفته گفت : از جا برخیز ای ابومحمد تا نامه پدرت را بخوانی. وی به همراه یزید حرکت کرد تا به یکی از خزانه های او وارد شد.آنگاه یزید صندوقچه ای را طلبیده در آن را باز کرد و از درون آن جعبه ای قفل شده و سر به مهر بیرون آورد و از درون آن نوشته ای نازک را که در پارچه ابریشمی سیاه بود بیرون کشید.نامه را به دست گرفته آن را گشود و سپس گفت : ای ابومحمد! این خط پدر توست ؟ گفت : آری به خدا سوگند! و نامه را از دست او گرفت و بوسید.یزید به او گفت: بخوان! و عبدالله شروع به خواندن نامه کرد در آن نامه چنین آمده بود :
بسم الله الرحمن الرحیم
آن کسی که ما را با شمشیر وادار کرد که به او اعتراف نماییم، اقرار کردیم ولی به خاطر ناخشنودی از آن دعوت سینه ها از خشم و غضب خروشان و جانها آشفته و مشوش، فکرها و دیدگان دچار شک و تردید بود.بدان جهت از او اطاعت کردیم که شمشیر زور قوم و قبیله یمنی خود را از بالای سرمان بردارد و آن کسانی از قریش که دست از دین اجدادی خود برداشته بودند مزاحم ما نشوند.به بت «هبل» و به دیگر بتان و «لات» و «عزّی» سوگند که عمر از آن روز که آنها را پرستیده دست از آنها برنداشته پروردگار کعبه را نپرستیده و گفتاری از محمد را تصدیق نکرده نکرده است و جز از راه نیرنگ و فریب ادعای مسلمانی ننموده و می خواسته او را بفریبد چون جادوی بزرگی برایمان آورد و در سحر و جادوگری بر سحر بنی اسرائیل با موسی و هارون و داوود و سلیمان و پسر مادرش عیسی افزود که اگر او را باور داشته باشند باید بر این مطلب که او سالار ساحران است، اقرار داشته باشند.
ای پسر ابوسفیان! تو آیین پدرت را بگیر و از ملت خود پیروی کن و به آنچه که پیشینیان تو گفته و این خانه را (که می گویند پروردگارشان به آنان دستور داده سوی آن آمده پیرامونش بچرخند و طواف کنند و قبله خود قرار دهند) انکار کرده اند وفادار باش و به نماز و حجشان که رکن دین خود قرار داده می پندارند که از آن خداست اعتنایی نداشته باش.از جمله کسانی که محمد را یاری کرده، همین شخص ایرانی الکن روزبه است.و می گوید به او وحی شده است: «إن اول بیت وضع للناس للذی ببکه مبارکا و هدی للعالمین» و می گویند خداوند گفته است : «قدنری تقلب وجهک فی السماء فلنولینک قبله ترضیها فول وجهک شطرالمسجد الحرام و حیث ما کنتم فولوا وجوهکم شطره» آنان نماز خود را برای سنگها قرار داده اند.اگر نبود سحر او چه چیز باعث می شد که ما از پرستش بتان دست برداریم با اینکه آنها هم از سنگ و چوب و مس و نقره و طلاست؟ نه! به «لات» و «عزّی» قسم که دلیلی برای دست برداشتن از اعتقادات دیرین خود نداریم هرچند که سحر کنند و [ما را] به اشتباه بیندازند.
تو با چشم بینا بنگر و با گوش شنوا بشنو با قلب و عقلت وضع آنها را بیاندیش و از لات و عزّی سپاسگزار باش و از این که آقای خردمندی همچون عتیق بن عزّی بر امت محمد حکمفرما شده و در اموال و خون و آیین و جان و حلال و حرام ایشان و مالیاتی که به خاطر خدایشان جمع آوری می کنند تا به اعوان و انصار خود دهند حاکم است، خشنود باش.وی به سختی و درستی زندگی کرد در ظاهر خضوع و خشوع می کرد و در پنهان سرسختی و نافرمانی داشت و غیر از همراهی با مردم چاره ای نمی دید.
من بر ستاره درخشان و نشان پرفروغ و پرچم پیروز و توانمند بنی هاشم که «حیدر» نامیده می شد و داماد محمد شده و با همان دختری که بانوی زنان جهانیان قرار داده و فاطمه اش نامیده اند ازدواج کرده بود، حمله بردم تا آنجا که بر در خانه علی و فاطمه و فرزندانشان حسن و حسین و دخترانشان زینب و ام کلثوم و کنیزی به نام فضه به همراه خالد بن ولید و قنفذ غلام ابوبکر و دیگر یاران ویژه خود رفتم.به سختی حلقه در را گرفته کوبیدم.کنیز آن خانه پرسید: کیست؟ به او گفتم: به علی بگو کارهای بیهوده را رها کن و خود را به طمع خلافت نینداز.اختیار امور به دست تو نیست.کار دست کسی است که مسلمانان او را برگزیده و ر او اجماع کرده اند.به خدای لات و عزّی سوگند که اگر کار به ابوبکر واگذار می شد هیچگاه به آنچه می خواست نمی رسید و به جانشینی ابن ابی کبشه [حضرت محمد صلوات الله علیه وآله] دست نمی یافت.لکن من چهره خود را برایش گشوده دیدگانم را باز کردم.ابتدا به قبیله نزار و قحطان گفتم: خلافت جز در قریش نمی تواند باشد تا وقتی که از خداوند اطاعت می کنند، از آنان اطاعت کنید.واین سخن را بدان جهت گفتم که دیدم پسر ابوطالب خواهان خلافت شده و به خونهایی که در جنگها و غزوات محمد از کفار و مشرکان ریخته و قرضهای او را که هشتاد هزار درهم بود ادا کرده و به وعده های او که جامه عمل پوشیده و قرآن را جمع آوری نموده و بر ظاهر و باطنش حکم می کند، استناد می نماید و همچنین به گفتار مهاجرین و انصار که وقتی به آنان گفتم: امامت در قریش خواهد بود.گفتند: همین انسان اصلع و بطین [توضیح: خاک بر دهانم! این گفتار نوعی اهانت به ساحت حضرت علی می باشد.اصلع کسی است که موهای جلوی سرش ریخته و بطین به کسی می گویند که شکم او بزرگ باشد] امیرالمومنین علی بن ابیطالب است که رسول خدا برای او از تمامی امت بیعت گرفت و ما در چهار موضع با او به عنوان امیرالمومنین سلام کردیم.ای گروه قریش! اگر شما فراموش کرده اید ما از یاد نبرده ایم بیعت و امامت و خلافت و وصیت، حقی معین و امری صحیح بوده.بیهوده و ادعایی نیست . . . .
ما آنان را تکذیب کرده من چهل نفر را وادار کردم که شهادت دهند که محمد صلی الله علیه وآله گفته امامت با انتخاب و اختیار مردم است.در این هنگام انصار گفتند: ما از قریش سزاوارتریم زیرا ما به آنان پناه داده یاری کردیم.مردم به سوی ما هجرت کردند.اگر قرار است کسی که این مقام مربوط به اوست کنار گذاشته شود، ما از دیگران سزاوارتریم.گروه دیگری پیشنهاد کردند: امیری از ما و امیری از شما باشد.
به آنان گفتیم: چهل نفر گواهی دادند که امامان از قریش می باشند.عده ای پذیرفته و جمعی نپذیرفتند و با یکدیگر به نزاع پرداختند.من در حالی که همه می شنیدند گفتم: فقط به کسی می رسد که از همه بزرگسالتر و نرم و ملایم تر باشد.گفتند: چه کسی را می گویی؟ گفتم: ابوبکر را که رسول خدا او را در نماز بر دیگران مقدم داشت و در روز بدر در زیر سایبانی با او به مشورت نشست و رای او را پسندید، یار غار او بود و دخترش عایشه را به همسری رسول خدا درآورد و او را ام المومنین نامید.بنی هاشم با عصبانیت و خشم جلو آمدند.زبیر از آنان پشتیبانی کرده در حالی که شمشیرش را از نیام درآورده بود گفت: جز با علی نباید بیعت شود وگرنه این شمشیر من گردنی را راست نخواهد گذاشت.گفتم: ای زبیر! انتساب به بنی هاشم تو را به فریاد درآورده است مادرت صفیه دختر عبدالمطلب است.گفت: این یک شرافت بالا و یک امتیاز ویژه است ای پسر ختمه و ای پسر صهاک! ساکت باش ای بی مادر! و سخنی گفت؛ چهل نفر از حاضران در سقیفه بنی ساعده از جا جسته بر او حمله ور شدند.به خدا سوگند نتوانستیم شمشیرش را از دستش بگیریم مگر وقتی که او را بر زمین افکندیم با اینکه هیچ کس به یاری و کمک او نیامده بود.
من به سرعت خود را به ابوبکر رسانده با او دست داده و بیعت کردم و به او دنبال من عثمان بن عفان و دیگر حاضران در سقیفه غیر از زبیر چنین کردند.به او گفتم: بیعت کن و گرنه تو را خواهیم کشت! بعد مردم را از او دور ساخته گفتم: مهلتش دهید او از روی خودخواهی و نخوت نسبت به بنی هاشم به خشم درآمده است.دست ابوبکر را در حالی که از ترس می لرزید گرفته سرپا نگه داشتم و را که عقلش مخلوط گشته و نمی دانست چه می کند بر روی منبر رسول خدا نشانیدم.به من گفت: ای ابوحفص!من از قیام و خروش علی می ترسم.به او گفتم: علی کاری به تو ندارد و سرگرم کار دیگری است.ابوعبیده جراح در این کار به من کمک کرده دست او را بر روی منبر می کشید و من از پشت سرش او را مانند بز نری که بخواهند بر بز ماده ای بجهانند بر روی منبر گذاشتم.گیج و سرگردان بر روی منبر ایستاد.به او گفتم: سخنرانی کن و خطابه بخوان! زبانش بند آمده به وحشت افتاده و از سخن باز ایستاده بود.من دست خود را از شدت عصبانیت به دندان می گرفتم و به او گفتم: تو را چه شده است؟ چرا گیجی؟ و او هیچ کاری نمی کرد و سخنی نمی گفت. می خواستم او را از منبر به زیر آورم و خود جای او را بگیرم، ترسیدم مردم از سخنانی که خودم درباره او گفته بودم تکذیبم کنند.عده ای پرسیدند: پس آن فضایلی که درباره او گفتی و برشمردی کجاست؟ تو از رسول خدا درباره او چه شنیده بودی؟ گفتم: من از رسول خدا درباره او فضایلی شنیده بودم که دوست می داشتم و آرزو می کردم ای کاش مویی بر بدن او می بودم و من داستانی از او دارم.به او گفتم: سخنی بگو وگرنه از منبر پایین آی! . . . خدا می داند که اگر از منبر فرود آمده بود من بالا می رفتم و سخنی می گفتم که به گفتار او منجر نشود.وی با صدایی ضعیف و نارسا و ناتوان گفت: من ولی و سرپرست شما شده ام اما بهترین نفرات شما نیستم با این که علی در بین شماست.بدانید که شیطانی است بر من مسلط شده و مرا وسوسه می کند و خیر مرا در نظر ندارد و هرگاه لغزیدم شما مرا بر پای داشته راست کنید که من در پوست و موی شما وارد نشوم.برای خود و شما استغفار می کنم.
از منبر پایین آمد در حالی که مردم به او خیره شده بودند، دستش را گرفته فشار داده او را نشانیدم.مردم برای بیعت با او جلو آمده من در کنارش نشستم تا هم او را و هم کسانی را که بخواهند از بیعتش سر باز زنند بترسانم.او گفت: علی چه کرد؟ گفتم: وی خلافت را از گردن خود برداشت و به خاطر اینکه مسلمانان کمتر اختلاف داشته باشند به اختیار آنان گذاشت و خود خانه نشین شده است.مردم با اکراه بیعت کردند.
ادامه دارد . . .
81- محمد بن سنان گفت: از حضرت رضا (ع) سئوال کردم از آب جو، فرمود به آن نزدیک مشو که آن از اقسام خمر است .
82- معمر بن خلاء روایت کرده که در حضور حضرت رضا (ع) نام مردی را به زبان آورد و گفت او ریاست را دوست میدارد.
حضرت فرمود: او گرگ بسیار حریص در میان گلهی گوسفندی که شبانان از آن گله دور شدهاند، آن قدر ضرر ندارند، که ریاست برای دین مسلمانان زیان دارد.
83- هر کس از مؤمنی دفع هم و غم نماید خدا در قیامت هم و غم او را برطرف میکند.
84- حسن بن جهم گفت از حضرت رضا (ع) سئوال کردم ، گفتم فدایت شوم حد و اندازهی توکل چیست ؟ فرمود: اینکه با خدا از احدی نترسی گفتم فدایت شوم اندازهی تواضع چیست ؟ فرمود با مردم طوری رفتار کنی که دوست داری با تو رفتار کنند، گفتم فدایت شوم میل دارم بدانم که من نزد شما چگونه هستم فرمود بنگر ببین من در نزد تو چگونه هستم .
85- حضرت رضا (ع) فرمود گنجی که خدا در قرآن فرموده: و کان تحته کنز لهما یقین به مرگ دارد چگونه شاد میشود ، و عجب دارم برای کسی که به قضا و قدر یقین دارد چگونه اندوهناک میشود.
86- حضرت رضا (ع) : خدا به یکی از پیمبران وحی فرمود: هرگاه اطاعت کنی من خشنود میشوم ، و چون خشنود شدم برکت میدهم و نیست برای برکت من پایانی و چون معصیت کنی خشمگین شوم و چون خشمگین شوم لعن و طرد میکنم و لعنت من تا پشت هفتم از فرزند خواهد رسید .
87- هر کس آیةالکرسی را موقع خواب بخواند از مرض فلج باک نداشته بخواست خدا و هر که آن را بعد از هر نماز بخواند زیان به او نخواهد رسانید صاحب سم (موجودات زهرآگین).
88- عمل حج و عمره نیست میکنند فقر و گناهان را همچنان که کورهی آهنگری زنگار آهن را از بین میبرد .
89- هر که خدا را به مخلوقش تشبیه کند او مشرک است و هر که به خدا نسبت دهد چیزی را که از آن نهی شده است کافر است.
90- خدای عزوجل به یکی از پیمبران وحی فرمود که : هرگاه اطاعت شوم راضی گردم و چون راضی شوم برکت دهم و برکت من بیپایان است و هرگاه نافرمانی شوم خشم گیرم و چون خشم گیرم لعنت کنم و لعنت من تا هفت پشت برسد.
91- هر کسی به مؤمنی گشایشی دهد، خداوند روز قیامت دلش را گشایش دهد.
92- امام رضا (ع) فرمود: مردی که سه سال از عمرش باقی ماند صله رحم میکند ، خدا عمرش را 30 سال قرار میدهد و خدا هر چه خواهد میکند.
93- کسی که جز به روزی زیاد قناعت نکند، جز عمل بسیار بسش نباشد و هر که روزی اندک کفایتش کند، عمل اندک هم کافیش باشد.
94- وشاء گوید: شنیدم امام رضا (ع) میفرمود: عیسی بن مریم صلوات ا... علیه به حواریین گفت :ای بنیاسرائیل ! بر آنچه از دنیا از دست شما رفت افسوس مخورید، چنانکه اهل دنیا چون به دنیای خود رسند، بر این از دست داده خود افسوس نخورند.
95- به حضرت رضا (ع) عرض شد. شما چنین سخنی میگوئید و از شمشیر خون میچکد (یعنی با وجود اینکه هارون آماده کشتن مخالفین خود است شما دعوی امامت دارید ؟!) حضرت فرمود: خدا را بیابانی است از طلا که آن را با ناتوانترین مخلوقش یعنی مورچه نگهداشته است و اگر شتر خراسانی آهنگ آن کند بدان نرسد.
96- عبادت به نماز و روزه بسیار نیست ، همانا عبادت اندیشیدن در امر خدای عزوجل است .
97- از نشانههای فهمیدن دین خویشتنداری و خاموشی است .
98- محمد بن فضیل گوید : به امام رضا (ع) عرضه کردم : زمین بدون امام باقی ماند؟ فرمود: نه، گفتم برای ما از حضرت صادق (ص) روایت شده که زمین بدون امام باقی نباشد مگر اینکه خدای تعالی بر اهل زمین یا بر بندگان خشم گیرد، فرمود: نه، باقی نماند، در آن صورت فرو رود.
99- ابن ابینصر گوید: از حضرت رضا (ع) راجع به قول خدای عزوجل ای گروندگان از خدا باک داشته باشید و با صادقان باشید . پرسیدم ، فرمود: صادقان همان امامان و باوردارندگان اطاعت ایشانند.
100- بشار واسطی گفت نوشتم به حضرت رضا (ع) یکی از خویشان من که بدخلق است از من درخواست کرده با وی وصلت کنم ، فرمود اگر بدخلق است وصلت مکن این روایت عام است یعنی نهی فرموده از آن که دختر بدهی به مرد بدخلق و از ازدواج با زن بدخلق، یکی از صفات حمیده و خصال پسندیده خلق نیکو است.
61- امام رضا (ع) فرمود: ایمان ، باور و تعهدی به قلب ، و گفتاری به زبان و عمل به جوارح و ارکان است (و) ایمان جز این چنین نمیباشد.
62- از حضرت رضا (ع) روایت شده که حضرت باقر (ع) فرمود: هر کس از شیعیان ما مبتلا شد به بلائی پس صبر کرد خداوند مینویسد برای او مانند اجر هزار شهید.
63- از حضرت رضا (ع) در مورد قول خداوند (فمن یردا... ان یهدید یشرح صدره للاسلام.) فرمود هر کس خدا اراده کند که او را هدایت کند به واسطهی ایمانش در دنیا بسوی بهشتش و دار کرامتش در آخرت شرح صدر به او عطا میکند. برای آنکه تسلیم خدا شود و به او وثوق پیدا کند و سکون و آرامش بیابد به آنچه خدا به او وعده فرمود از ثواب و پاداش نیکش تا آنکه به او اطمینان یابد.
64- حضرت رضا (ع) : زمانی که امت من در مورد امر به معروف و نهی از منکر کار را به گردن دیگران بیندازند و هر شخصی یا دستهای به انتظار بنشیند که دیگران آن کار را انجام دهند در این صورت باید در انتظار فرا رسیدن عذاب الهی گرفتار شدن به یک زندگی نکبتبار باشند.
65- بلند خواندن بسم ا... الرحمن الرحیم در تمام نمازها مستحب است.
66- از حضرت رضا (ع) از پدرانش از علی (ع) روایت شده که فرمود: رسول خدا (ص) نماز سفر با ما خواند پس در رکعت اول سورهی حمد و در رکعت دوم سورهی توحید خواند سپس فرمود قرائت کردم برای شما ثلث قرآن و ربع قرآن را .
67- فرمود: هر کس بگوید لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم خدا بواسطهی این ذکر از او دفع کند نود قسم از بلا دنیا را که آسانترین آنها خناق است.
خناق: دیفتری ، درد گلو.
68- فرمود: هر کس ماری بکشد مثل این است که کافری را کشته.
69- فرمود: پولی که از فروش سگ گرفته شود حرام است و حرام منجر به آتش خواهد شد.
70- هر کس برای حفظ مالش کشته شود شهید است .
71- خمس از تمام مال یک دفعه واجب میشود نه بیشتر .
72- نباید اقتدا کرد در نماز مگر بکسی که ولایت اهل بیت عصمت را دارا باشد.
73- حسن بن جهم گفت از حضرت رضا (ع) شنیدم فرمود: هیچ مؤمنی در حق ما مدیحهای نگفت مگر آنکه خداوند برای او شهری در بهشت بنا میکند که هفت دفعه از دنیا وسیعتر است زیارت میکند وی را در آن شهر هر فرشته مقرب و هر پیغمبر مرسلی.
74- و فرمود برای هر امامی عهد و پیمانی است در آزاد کردن دوستان و شیعیانش و اینکه از تمام وفای به عهد زیارت کردن قبور ایشان است،
پس هر کس آنان را زیارت کند از روی میل و تصدیق به آنچه در آن راغبند. میباشند امامان آنها شفیعان ایشان در روز قیامت.
75- حضرت رضا (ع) در نامهی خود به مأمون نوشت:
دوست داشتن اولیاء خدای عزوجل واجب است و همچنین دشمن داشتن دشمنان ایشان و تبری جستن از ایشان و از پیشوایانشان.
76- حضرت رضا (ع) : بزودی من مظلومانه کشته خواهم شد پس هر کس مرا با معرفت به حق زیارت کند خداوند گناهان متقدم و متأخر وی را بیامرزد.
77- خدای شراب را حرام کرد برای آنچه در آن است از فساد و از جهت تغییر دادن عقلهای آنهایی را که آن را میآشامند و وا میدارد آنان را بر انکار کردن خدای عزوجل و نسبت دروغ به خدا و رسول دادن و مفاسد دیگر که بر آن مترتب است و آدمکشی و نسبت ناروا دادن.
78- به اشخاص بیگناه و زنا کردن و خودداری نکردن از کارهای حرام پس به همین جهت ما حکم کردیم که هر مست کنندهی از مشروبات حرام است و محرم است و محرم برای آنکه پایان کار و عاقبت آن با عاقبت شراب یکی است پس هر کس به خدا و قیامت ایمان دارد و ما را دوست دارد و دم از دوستی ما میزند باید از آن اجتناب و دوری کند.
79- راوی گفت به حضرت رضا (ع) عرض کردم ابنداود از شما نقل کرده که فرمودید ، شرابخوار کافر است ، فرمود: راست گفته من گفتم آن را.
80- سلیمان بن جعفر گفت به حضرت رضا (ع) عرض کردم چه میفرمایی در آشامیدن آب جو؟ فرمود آن شرابی است مجهول ای سلیمان آن را نیاشام و مخور بدان ای سلیمان اگر حکم با من بود و خانه مال من بود بخورندهاش تازیانه میزدم و فروشندهاش را میکشتیم .
41- هیچ بندهای نیست که زیارت کند قبر مؤمنی را و بخواند نزد آن قبر سورهی انا انزلنا را هفت دفعه مگر آنکه خداوند او و صاحب قبر را میآمرزد.
42- هر کس بیاید سر قبر برادرش و دستش را بر قبر بگذارد و هفت دفعه سورهی انا انزلنا را بخواند در امان خواهد بود روز قیامت.
43- تجدید وضو برای نماز عشاء محو میکند معصیتی را که از گفتن نه بخدا قسم و آری (و الله) در طی سخن پیدا میشود.
44- از حضرت رضا (ع) روایت شده که رسول خدا (ص) نهی فرمودند که شخص در حال تخلیه جواب کسی را دهد یا حرف بزند تا آنکه فارغ شود.
حسن بن علی الوشا گفت : داخل شدم بر حضرت رضا و جلوی او ابریقی بود میخواست مهیا شود برای نماز پس نزدیک رفتم آب بریزم که حضرت وضو بگیرد قبول نکرد و ممانعت کرد پس عرض کردم آیا منع میکنی که آب بریزم بر دستهای شما و کراهت داری از آنکه من اجر ببرم؟
فرمود: تو اجر ببری و من گناه کنم و زر و یال ببرم، گفتم چطور به چه علت؟ فرمود : نشنیدی خدای در قرآن کریم فرموده : (فمن کان یرجو)
45- هر کس برای رضای خدا، برادر و دوستی اختیار کند برای خود خانهای در بهشت خواهد داشت.
46- حضرت رضا (ع) در تفسیر آیهی مبارکهی «فاصفح الصفح الجمیل» پس عفو کن عفو نیکو فرمود یعنی بخشودن بدون عقاب و خطاب و سخن درشت گفتن.
47- از حضرت رضا (ع) روایت شده که فرمود: آیا میدانی چرا اسماعیل به «صادق الوعد» نامیده شد . (در قرآن کریم)
راوی گوید گفتم نه فرمود: با مردی وعده گذاشت و برای وفای به وعده خود یک سال منتظر نشست (در محل وعده و رفیقش فراموش کرده بود و تا یکسال از آنجا عبور نکرد.)
48- حضرت رضا (ع) : همانا خضر از آب زندگانی آشامید و او زنده است و نمیمیرد تا نفحهی صور (قیامت) و او میآید نزد ما و بر ما سلام میکند و صوتش را میشنویم و لکن شخص او را نمیبینیم و او هر جا اسمش بر زبان ذکر میشود و هر کس از شما نام وی را به زبان ذکر کند باید بر او سلام کند.
49- هر که خودش را مشهور به عبادت کرد پس وی را مورد تهمت بدانید بر دینش زیرا خدای عزوجل شهرت در عبادت و لباس شهرت را مکروه دارد و دوست ندارد سپس فرمود: خدای عزوجل فقط بر مردم در شبانهروز هفده رکعت نماز واجب کرد هر که آن را انجام داد از چیز دیگر مورد مؤاخذه و پرسش واقع نمیشود و رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نوافل را بر آنها افزود برای آنکه چنانچه نقصانی در آنها روی داد بوسیلهی نوافل کامل شود و خداوند بر زیادی نماز و روزه عذاب نمیکند و لکن عذاب میفرماید آن را که برخلاف سنت عمل کرد.
50- بیماری برای مؤمن پاک شدن از گناه و رحمت است و برای کافر عذاب و لفته است و پیوسته مرض برای مؤمن میماند تا اینکه بر او گناهی نباشد.
51- نیکوکاران بدین جهت نیکوکار نامیده شدهاند که به پدران و فرزندان و برادران خوبی کردند.
52- عبدا... ابان گفت : به حضرت رضا (ع) عرض کردم دعا کن برای من و بندگانت فرمود بخدا قسم هر پنجشنبه اعمال آنها را بر خدا عرضه میدارم .
53- اعمال بندگان چه خوب و چه بد بر سول خدا (ص) عرضه خواهد شد.
54- حضرت رضا (ع) از پدران خود از امیرالمؤمنین (ع) روایت کرده که فرمود: دوستت را دوست بدار به طور معتدل نه بحد افراط زیرا ممکن است روزی با تو دشمن شود و با دشمنت نیز دشمنی کن به طور معتدل زیرا ممکن است روزی با تو دوست شود.
55- روشن کردن چراغ پیش از غروب آفتاب فقر را میبرد.
-56البته امر به معروف و نهی از منکر بکنید و گرنه بر شما حکومت خواهد کرد و عامل خواهد شد بدهای شما سپس خوبان شما دعا میکنند و مستجاب نخواهد شد .
57- هر که حق سپاسی نعمت مخلوق را بجای نیاورد سپاس خدای را بجای نیاورده .
58- آدم سخی غذای مردم را میخورد تا غذایش را بخورند و آدم بخیل از غذای مردم نمیخورد تا از غذایش نخورند.
59- چون یکی از شما بیمار شد باید به مردم اذن دهد بر او وارد شوند زیرا هیچ کس نیست مگر آنکه برای او دعای مستجابی هست.
60- خمیازه کشیدن از شیطان و عطسه نمودن از خدای عزوجل است.
21- شخص با سخاوت از غذایی که مردم برایش آماده کردهاند میخورد تا دیگران نیز از غذایی که او آماده میسازد بخورند.
22- قرآن کلام و سخن خداست از آن نگذرید و هدایت را در غیر آن نجوئید که گمراه میشوید .
23- خداوند گفتگوی (بیهوده) و نابود ساختن دارایی و پرسش بسیار را دشمن میدارد.
24- هر کس با زبانش آمرزش بخواهد و در دل پشیمان نباشد خود را مسخره کرده است .
25- برای انسان سزاوار نیست که عطر و بوی خوش را در هر روز ترک کند، اگر هر روز بر آن دست نیافت . یک روز در میان ، و اگر یک روز در میان نیز به آن دست نیافت در هر هفته، از بوی خوش بهرهمند شود و آن را ترک ننماید.
26- همانا خداوند قیل و قال (کشمکش لفظی بیمورد) و تباه نمودن ثروت، و تقاضا کردن بسیار را دشمن دارد.
27- کار نیک و کوشش در انجام عبادت را به خاطر تکیه بر حب آل محمد (ص) رها نسازید.
28- مؤمن تا سه خصلت نداشته باشد. مؤمن حقیقی نیست که عبارتند از :
1- سنتی از پروردگارش
2- سنتی از پیغمبرش
3- سنتی از امامش ، اما سنت خدا پردهپوشی است و اما سنت امامش ، صبر کردن در سختی و پریشانی است .
29- کسی که به روزی اندک از خداوند خشنود باشد خداوند از او به عمل کم، خشنود خواهد شد.
30- انس گرفتن حساب نشده (و بدون کنترل) با مردم ، شخصیت انسان را از بین میبرد.
31- زمانی بر مردم ، میآید ، که عافیت و آرامش ، در آن زمان در ده بخش است . نه بخش آن در دوری از مردم (و گوشهگیری) است . و یک بخش آن، سکوت است .
32- مرد زیر زبانش پنهان است و چون سخن بگوید شناخته میشود.
33- تدبیر و اندیشه پیش از انجام کار تو را از پشیمانی ایمن میدارد.
34- همنشینی با اشرار و بدکاران موجب بدبینی نسبت به نیکان و درستکاران میشود .
35- دشمنی با بندگان خدا بر توشهای است برای آخرت.
36- شخصی که قدر و منزلت خویش را بشناسد هلاک نمیگردد.
37- هدیه کینهها را از دلها میزداید.
38- در قیامت آن کس به من نزدیکتر است که در دنیا خوش اخلاقتر و نسبت به خانوادهی خود نیکوکارتر باشد.
39- کسی که به مسلمانی خیانت کند از ما نیست .
40- مؤمن چون خشمگین شود خشمش او را از رعایت حق بیرون نمیبرد.
1- خویشاوند را پیوند ده ، اگر چه با یک جرعه آب باشد.
2- هرگز به امید دوستی آل محمد (ص) عمل صالح و عبادت خدا را ترک نکنید و همچنین دوستی آل محمد و تسلیم شدن در مقابل امرشان را به امید عبادتتان رها نکنید. زیرا هیچیک از این دو بدون دیگری قبول نمیشود.
3- آن کس که همه روزه به حساب خود رسیدگی نکند، و نیک و بد خود را نشناسد از ما نیست.
4- مال جمع نمیشود مگر با پنج خصلت: بخل شدید، آرزوی دراز، حرص زیاد، قطع رحم، مقدم داشتن دنیا بر آخرت.
5- خدای رحمت کند بندهای را که امر ما را زنده کند، گفته شد چگونه امر شما را زنده کند؟ فرمود: علم ما را یاد بگیرد و به دیگران یاد بدهد.
6- در حالی که هنوز اشتهایتان باقی است ، دست از طعام خوردن بکشید.
7- در هنگام غذا خوردن ، از سبک ترین غذاها «چون سوپ و آش» شروع کنید تا معده و مزاج تحمل آن را داشته باشد .
8- هیچ بندهای حقیقت ایمان را به کمال نرساند مگر اینکه در وی سه خوی باشد : در دین، دانش عمیق داشته باشد و در زندگانی خوب، اندازه نگهدارد و بر مصیبتها و مشکلات شکیبا باشد.
9- عبادت (تنها) نماز و روزه زیاد نیست ، بلکه عبادت (پرارزش) تفکر بسیار دربارهی پروردگار است .
10- و هر کس از خدا توفیق بخواهد و خود کوشش نکند خود را ریشخند نموده است.
11- و هر کس خود را دوراندیش شمارد و بیباکی کند خود را استهزاء کرده است.
12- بکوشید که روزگارتان چهاربخش باشد بخشی ویژه خداوند برای راز و نیاز با او ، بخشی برای کار زندگانی بخشی برای رفت و آمد و همنشینی با دوستان مورد اطمینان آنها که عیبهایتان را به شما شناسانند و در نهان نیز در دوستی مخلص باشند، و بخشی هم برای تفریحات و لذات مشروعتان اختصاص دهید که به این بخش بر قسمتهای دیگر توانا میشود.
13- و هر کس از خدا بهشت بخواهد و بر سختیها و مشکلات استقامت و شکیبائی نورزد خود را فریب داده است .
14- و هر کس از آتش جهنم خدا پناه برد و هوسهایش را رها نکند خود را مسخره کرده است.
15- و هر کس خدا را یاری کند و به دیدارش سبقت نگیرد خود را استهزاء نموده است .
16- خداوند قیل و قال و ضایع کردن مال و پرسش بسیار (و بیمورد) را دشمن میدارد.
17- محبت کردن با مردم نصف عقل است.
18- سختترین کارها سه چیز است : انصاف و حقگویی اگر چه علیه خود باشد در همه حال بیاد خدا بودن .
19- با برادران ایمانی در اموال مواسات کردن.
20- مواسات : به همدیگر کمک کردن با مال.
الهی به مستان میخانه ات
به عقل آفرینان دیوانه ات
به مستان افتاده در پای خم
به رندان پیمانه پیمای خم
که خاکم گل از آب انگور کن
هوسهای من آتش طور کن
الهی به آنان که در تو گمند
نهان از دل و دیده مردمند
به خم خانه وحدتم راه ده
دل زنده و جان آگاه ده
می ده که چون ریزمش در سبو
برآرد سبو از دل آواز هو
می معنی افروز و صورت گداز
همه گشته معجون ناز ونیاز
پریشان دماغیم ساقی کجاست
شرابی زشب مانده باقی کجاست
می کو مرا وا رهاند زمن
زآئین کیفیت ما ومن
دماغم زمیخانه بوئی شنید
حذرکن که دیوانه هوئی شنید
مغنی نوای طرب ساز کن
دلم تنگ شد مطرب آواز کن
به میخانه آی و صفا را ببین
ببین خویش را و خدا را ببین
به رندان سرمست آزاده دل
که هرگز نرفتند جز راه دل
تو در حلقه می پرستان در آی
که چیزی نبینی به غیر از خدای
بزن هر چه هواهیم پا به سر
سر مست از پا ندارد خبر
الهی به جان خراباتیان
کز این محنت هستیم وارهان
آرتیمانی
حتما باید مطالب وبلاگ درمورد عکس هنر پیشه ها و فوتبالیستها و فروش عطر و ادکلن و آموزش سکس و روابط دختر و پسر و دوستیابی و مطالب هجو سیاسی در مورد اینکه فلان آقا که یه ذره هم برای من و تو تره خرد نمی کنه کجا رفته با کی حرف زده کی دست توی دماغش کرده تا همه دنبال مطلبش بگردیم و بخونیم همش افتادیم دنبال مطالب چرند و بی فایده که فقط عمرمون رو داره هدر میده بدون اینکه سودی برامون داشته باشه!
واقعا برای خودم و شما متاسفم تا کی می خوایم اینقدر ساده لوح باشیم تا کی سهل انگاری کنیم بعد می گیم چرا ما عقب مونده ایم اگه هر کسی خودش و اطرافش رو دریابه خیلی چیزا درست میشه بیاید از خودمون شروع کنیم.تا کی همش وقت تلف کردن و هزینه های بی فایده از همه بدتر عمرمونه که داره تلف میشه
تورو خدا به خودتون بیاین
به نام او جل جلاله و عظم شانه
یا لثارات الحسین
سلام به هم خیمه عزیز
هم خیمه از آن جهت که همگی انشاالله زیر سایه خیمه مولای حاضر و غایب از نظرمان هستیم و در راه مقدس احیای امر ایشان قدم برمی داریم و به دعای امام صادق مورد رحمت الهی قرار بگیریم که رحم الله من احیا امرنا.
چند ماهی بیش نیست که این حقیر سراپا تقصیر به حلقه منتظران پیوسته ام و در جهت تنویر اذهان خداجویان و ولایتمداران راه حسینی و مهدوی قلم می زنم.اما در این میانه هجمه شبهات و تهاجم گمراهیها و در زمانه ای که از هر سو تبلیغات شهوت و سوداگری ما را احاطه کرده است به این جمع بندی رسیدم که باید ما نیز در حد وسع و توان خود (هرچند اندک) برای مقابله و گسترش تبلیغات خود و افزایش قدرت صدایمان به هم بپیوندیم و یکصدا مولایمان را بخوانیم و همانطور که می دانیم قیام جمعی اثرات بهتری نسبت به حرکت انفرادی دارد.از جمله اینکه مورد رضای حضرت صاحب خواهد بود و ثواب اعمال گروهی بیشتر است و نقاط ضعف کمتری دارد و . . .
به طور خلاصه نیاز به یک حرکت جمعی و هدفدار در جهت ترویج فرهنگ انتظار و آمادگی برای دوران ظهور و انشاالله سربازی در رکاب امام زمان در دولت ایشان بر کسی پوشیده نیست و نیاز به تفصیل هم نمی باشد.بنابراین به فکر ناقصم رسید که حلقه ای تشکیل دهیم از منتظران وبلاگ نویس تا با یک برنامه مدون و هدفمند و البته هماهنگ اقدام به خودسازی و آمادگی فردی خود در وهله اول و ترویج و تبیین فرهنگ انتظار و بالابردن سطح آگاهی مخاطبان خود در وهله دوم نماییم و در این امر خطیر یاری کننده یکدیگر و در نهایت یاور امام زمان غریبمان باشیم.
این نوشتار تنها یک فراخوان عمومی برای شناسایی اعضای خواهان ایجاد این حلقه یا انجمن می باشد و در مورد هر گونه گردهمایی ، چگونگی ارتباط و نحوه تعامل و محتوای برنامه ها بعدا صحبت خواهیم کرد و بر اساس نظرات جمعی تصمیم گیری خواهیم نمود.
برخی از اصول کار به این شرح می باشد:
هیچ گونه منفعت شخصی یا گروهی در این امر موضوعیت ندارد.محدودیتی در ورود و خروج اعضا نمی باشد.اهداف کلی و نحوه فعالیت و ارتباط این حلقه در جلسه اول با توافق اعضا تدوین می گردد پس حتما در این مورد فکر کنید و نظر دهید.هرگونه فعالیت و روابط میان اعضا تنها در جهت خدمت به امام زمان و طبق رضایت ایشان خواهد بود.در صورت تمایل به همکاری نام و شماره تلفن و آدرس وبلاگ خود را در وبلاگ حلقه منتظران (soltanemobin.parsiblog.com) درج نمایید.مطمئنا اطلاعات شما برای عموم منتشر نخواهد شد.
امیدوارم دوستان فعال در عرصه اینترنت و وبلاگ نویسی به اهمیت این موضوع پی ببرند و دست یاری ما را زمین نگذارند.
اللهم عجل لولیک الفرج واجعلنا من خیر انصاره و اعوانه و المستشهدین بین یدیه
الاحقر عبدالله عاصی